امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

مروارید پانزدهم

    بهداد گلم نوزده ماه و سه هفته ات هست و یه چند روزی بود که تنت گرم بود و حرارت داشتی . اینم علامت مهمون جدید و شماره پانزدهی بود که تو راه داری . مبارکه! مروارید پانزدهم دهان قشنگ و مثل گلت هم جوونه زده. دندون نیش فک پایین. سمت راست صورتت. امیدوارم که بی اشتهاییت هم مال همین بوده باشه. اما از وقتی که این مهمون جدید خودشو نشون داده خدا رو شکر یه دو سه روزی هست که میل به غذا خوردنت هم بهتر شده. خدایا به همه ی دندونهای قشنگ بهدادم عمر با برکت بده. ...
31 خرداد 1392

روزای آخر بهار

  کوچولوی دوست داشتنی ام . بهدادم سلام روزای نوزده ماه و سه هفتگیت رو داری سپری می کنی. روزای آخر فصل بهاره. دومین بهار زندگیت هم تموم داره میشه .هوای اینجا کم کم داره شرجی و گرم می شه. تو هم که خیلی گرمایی هستی و از گرما حسابی کلافه می شی . برای همین یه چند روز پیش بود که با بابایی رفتیم آرایشگاه و موهاتو این بار پسرونه زدیم . کوتاهتر از همیشه . اتفاقا چقدر هم خوب شدی و سرت و موهات داره نفس می کشه. دیگه مثل قبل هی موهات نمی چسبه به گوش و گردن و پیشونیت و اینجوری کمتر توی گرما اذیت می شی. تازه یکی دو روزی هم هست که بدنت عرق سوز شده و تمام مدت داری شکمت رو می خارونی. عزیز دلم تن قشنگ و عین برگ...
28 خرداد 1392

نگاه زیبا

  کارهای بزرگ تنها از مردان بزرگ ساخته است و مردان هنگامی بزرگ می شوند که بخواهند... پسرم بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه می نگری ...
24 خرداد 1392

روزگار کودکی

 پسر عزیزم. بهدادم! روزای قشنگیه... روزای با تو بودن رو می گم این روزا روزای تکرار نشدنی و فراموش نشدنیه. روزای قشنگی که پر از سادگی و پاکی کودکیه. روزای قشنگی که پر از مهربونی و بی رنگی و بی مهریه. روزایی که بی حساب و کتاب مهر میورزی و عشق میدهی. از کینه و قهر و ... خبری نیست. تو یه فرشته ای . فرشته ی خوبیها مهربونیها دوستی ها  عشق و آرامش . آسمانی هستی. بهشتی هستی. پاکی ... پاک. می خوام همیشه همین طور باشی و بالهای نامرئی فرشته بودنت رو زمین نگذاری. عاشق نگاههای معصومانه و پاکت هستم عاشق دستهای کوچیک و پر از التماست هستم وقتی که دستات رو به سوی من باز می کنی تا قطره ای از شیره ی جانم رو ...
23 خرداد 1392

این روزا

بهداد جانم. عزیزتز از جانم از کجا بگم ؟ از چی برات بگم؟ از این سیزده چهارده ماهی که همت کردم و برات وبلاگ درست کردم هر ماه سر ماهگرد تولدت برات پیام تبریک می گذاشتم و آرزوهای قشنگ می کردم. اما از وسطای هجده ماهگی به خاطر سفر سه هفته ای که به تهران داشتیم و به خاطر بیماری مامان پری نشد که بیام و برات از همه چی بنویسم. نه فرصت داشتم نه دل و دماغ داشتم و هزار تا نه ی دیگه. حتی اینقدر منتظر روز پدر بودم که بیام و برات بنویسم و برای امیر حسین عزیزم پیام تبریک بگذارم اما نشد و نبودم و نتونستم. حیف شد. الان هم که یه سه چهار روزی هست که برگشتیم سر خونه و زندگیمون، نمیدونم؟ یه جوری هستم. از طرفی شما هم که این سه هفته به قدری بهت خوش گذشت و...
22 خرداد 1392

گزارش هیجده ماهگی

بهداد عزیزم هجده ماهت هم تموم شد و توی این ماه مثل ماههای قبل کارهای جدید و تازه ای یاد گرفتی که نوشتن و ثبت کردنش خالی از لطف نیست. هر روز شیرین تر . هر روز دوست داشتنی تر. به قدری بامزه شدی که اگه به من باشه  هر روز و هر لحظه ات رو باید ثبت کنم. اما به خلاصه ای از هنرنمایی های این ماهت اکتفا می کنم.     جونم برات بگه که این ماه بالاخره بدون هیچ سختی و تلاشی دوتامون یاد گرفتیم که شبها موقع خواب دیگه راه نریم. آخه تمام این مدت هجده ماه هر شب موقع خواب اول به به می خوردی من یه شونزده هزار دوری باید تو رو روی دستم یا شونه ام راه می بردم تا به خواب ناز فرو بری. واقعا این آخریها دیگه کتف درد  و...
18 خرداد 1392